خرید بی شمار با پول اندک
پس مقداری از گرفتاریهای آن حضرت را برای من فرمود و مرا تسلیت داد و امر به صبر کرد و فرمود: صبر کن البته فرج میشود و باید در نجف زحمت کشید و رنج برد.
پس از آن چند فلس (پول رایج آن زمان) در جیبم ریخت و فرمود: آن را شماره نکن و هر چه میخواهی خرج کن! ایشان رفتند و من آمدم بازار و از آن پول نان و خورش گرفته و به منزل بردم تا چند روز از آن پول نان و خورش میگرفتم.
با خود گفتم حال که این پول تمام نمیشود و هر وقت دست به جیب میکنم پول موجود است خوب است بر عیال توسعه بدهم، پس در آن روز گوشت خریدم، عیالم گفت : معلوم میشود برایت فرج حاصل شده؟
گفتم : بلی. گفت : پس مقداری پارچه برای لباس ما تدارک کن پس به بازار رفتم و از بزّازی مقداری پارچه که خواسته بودند خریدم و دست در جیب کرده مقداری پول بیرون آورده و در جلوی بزاز ریختم و گفتم قیمت پارچهها را بردار اگر زیاد آمد به من بده و اگر کسر آمد من به تو میدهم.
بزّاز پولها را شمرد بدون کم و زیاد مطابق آمد و بیش از یک سال حال من این بود و از آن پول خرج میکردم و به کسی هم اطلاع ندادم تا آنکه روزی برای شستن، لباس خود را بیرون آوردم و از اینکه آن پول را از جیبم بیاورم غفلت کردم و از خانه بیرون رفتم. موقع شستن لباس یکی از فرزندانم دست در جیب کرده آن پول را بیرون آورده به مصرف مخارج همان روز رساندند و تمام شد.
منبع: سایت تبیان
صفحات: 1· 2